خاموش روشن

نوشتن برای خواندن

خاموش روشن

نوشتن برای خواندن

دلنوشته

پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

 گاهی...

 بغضی گلوییم را فشار میدهد .

 و فریادی که از درون گوش هایم را کر میکند و صدایی که هر روز رو به خاموشی میرود .

چشم هایی که هر روز کم نور تر می شود.

 و دنیایی که هرچه بر رنگ و لعابش افزوده تر میشود  همچوخمیر بازی های کودکیمان به رنگ خاکستری در می اید.

 دوست داشتن ، عشق ورزیدن ، محبت کردن ، مهربان بودن و خیلی از  خصلت های  انسانی دیگر ، در روز های  مد و ترند ، کهنه و دمده شده اند. 

 افکار ادم ها با ظاهر پیشرفته شان هم خوانی ندارد و ظاهر و بدن ادم امروزی چغر و بدشکل  است .

  گاهی چنان در پیله خود فرو می روند  یادشان میرود که باید از این مرحله نیز عبور کنند و در پیله خود خفه میشوند.

 علارغم پیشرفت علم ، ادمی در جهالت به سر میبرد‌ جهالت جدیدی به اسم دانستن و ادعای توانستن . 

 رهاشدن  از این جهالت سخت است زیرا اولین قدم رهایی ،دانستن این است که هیچ نمیدانی و در حالی که تو در جهالت دانستن هستی چگونه  خواهی دانست که نمیدانی؟!

**************

از صدای گذر آب چنان فهمیدم

تندتر از آب روان، عمر گران میگذرد

زندگی را نفسی ، ارزش غم خوردن نیست

آنقدر سیر بخند ، که ندانی غم چیست

                             ************

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند

زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ

زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز

زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز

زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست

زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است

زندگی مثل زمان در گذر است

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

             ***************

سال اول دبیرستان که بودیم، آن زمان که تازه چشمه ی شور و هیجان جوانی در وجودمان شروع به جوشیدن کرده بود. یک بیت شعر ورد زبان همه بچه های کلاس شده بود . درس داشتیم و نداشتیم، خوشحال بودیم یا ناراحت ، قهر بود یاآشتی بچه ها همیشه این شعررا میخوانند

 زندگی اب روانیست روان می گذرد

 تند تر از اب روان ، عمر گران می گذرد

  از روی عادت ،این شعررا با خودم زمزمه میکردم که به ذهنم رسید که یک جست و جوی در اینترنت کنم و شعر کامل این بیت که سال هاست درحال خواندن آن هستم را پیدا کنم . ولی هرچه جستجو کردم شعری با این بیت پیدا نکردم ، یا شعری با چنین بیتی وجود دارد و یا اینکه سرقت ادبی بچه ها از دو شعر بالا بوده است . 

ولی هر کدام بوده باشد وقتی به خاطرات گذشته فکر میکنم این بیت برای من قابل لمس تر می شود .

 دلتون شاد 

***************

 

هیچ جا تا هدف آرام نگیرد چون تیر

 

هرکه را جاذبه شوق عنانگیر شود

*******

 مدتی است که به گذشته فکر می کنم . به دورانی که  پا به دبیرستان گذاشتم، سال اول دبیرستان دورانی که  بدنبال بهترین  انتخاب بودم. انتخاب رشته تحصیلی . 

 و به روز های که تصمیم گرفتم ریاضی بخوانم .

چون معتقد بودم دنیا بر اساس ریاضیات پایه گذاری شده و اگر من  بر ریاضیات مسلط شوم میتوانم دنیا را بشناسمو  می توانم خدارا هم بشناسم .

 ولی الان بعد از ۸ سوال، سوالی که از خودم دارم این است که آیا به خدا رسیدی؟

در بین این معادلات،اعداد، قضایا و لم ها و اثبات ها خدارا دیدی؟

 آیا به درکی درستی از زندگی رسیدی؟

 و یا نه  فقط خواندی، امتحان دادی، و نمره گرفتی . تا به مقطع بالاتر بری؟!

نمی دانم جواب خودم را چگونه بدهم. من با ۸ سال  پیش خود متفاوت ام ، بزرگتر شده ام و شاید هم فهمیده تر ولی نمی توانم  این را فقط  بخاطر ریاضی خواندن و تحصیلات بدانم چون اگر اینها هم نبود از راه های دیگری بزرگ می شدم مسئله ی الان این است که  نرخ همگرائی  به آگاهی، در این مسیری که پا گذاشته ام به چه صورت است؟ آیا باید این راه را ادامه بدهم  و یا نه بدنبال راه بهتری بروم . درزندگی تغییر متغییر ایجاد کنم  یا بعد و فضا را تغییر دهم ؟

چگونه مطمئن بشوم که  راه جدید  بهتر است؟

 کاش می شد زندگی را روی کاغذ پیاده کرد. 

 معادله ای نوشت و ان را  از روش های مختلف حل کرد و بهترین را انتخاب کرد.

ولی....

بیخیال به قول یکی از اساتید راه های رسیدن به خدا زیاده

امیدورام که هر راهی که میروم به خدا برسه.

 یاعلی

 

 

 

************

سلام .

 دیروز که داشتم از  دانشگاه می امدم پشت یک مینی بوس جمله ای نوشته بود. به نظرم  خیلی پر مفهوم بود.

"تا امید هست چرا آرزو...."

 اگر شما هم جمله های دید که به نظرتون جالب بود . خوشحال می شوم به اشتراک بگذارید 

 

**************

  

این ذات ادمیست یا دیوانگی آن 

 گاهی کسی را دوست می دارد و وی را محبت  ورزد 

که دشمن اوست ....

و گاهی کسی را که او را دوست و محبت دارد چنان کند

که حتی دشمن راهم روانیست....

هرچه هست سخت است 

 برای کسی که محبت دارد 

ویا نه

 شاید این مجازات خدا گونه است 

 همانطور که خدا بنده ی خویش دوست  می دارد و محبت کند وی را

 آدمی قافل است وعشق و محبت دگری در سینه دارد

 و آن محبت ببیند و یاد از آن خدای نکند 

 خدای نیز وی  به این درد مبتلا گرداند.

شاید هم.....

 

 

 

***************

بو و رنگ خاک،

 نم باران،

بوی با بونه و ریحان

بوی درخت و کاج 

 بوی غذای مادر و نون در تنور 

 بوی تازگی و نو بودن 

 بوی عید و عیدی 

 بوی یلدا و لبو 

 بوی رفقات و دوستی 

بوی مهربانی و عشق 

و بو و رنگ زندگی

 جان باختند

 بوی دود

و اب سیاه باران کف جوی 

بوی خاک گل ها دروغین 

بوی خشکسالی 

بوی مطبخ خاموش

بوی کهنگی در حال تازگی

بوی بی تفاوتی ، بی حوصلگی و فاصله 

بوی نامردی و زرنگی

بوی دشمنی و نارفیق بودن 

بوی مرگ 

 هر روز متولد میشوند .

 به کجا چنین شتابانیم ...

کمی آرام تر ...

  از نفس های آخر زندگی...

از آخرین رنگ و بو ها ...

 لذت ببریم....

قبل از آنکه به زیر خروار ها

 دود و خاکستر روند ....

 وجز افسانه ...

چیزی نماند ..

 

***********

 به هرچیزی در زندگی خندیدم...

 به غم ....

 به تنفر....

 به حسرت....

 به سرزنش ها....

 به ترس....

 به از دست دادن ها...

 و گاهی هم در شادی ها....

 سرخوش یا اجتماعی نبودم ....

 فقط خنده مانعی برای  اشک  و مهر سکوت بر دهان بود ...

 حال برای هر  چیز و کسی  گریه می کنم ...

 جز خودمم...

  شبیه دختر بچه ای شده ام که بغض خود را نگه داشته ..... 

 منتظره است یک نفر  صدایش بزند و آغوش برایش باز کند...

 تا اشک هایش جاری شود ...

 گاهی احساس می کنم نفسم دیگر بالا نمی آید....

  ولی نمی شکند ....

 این بغض ...

نمی شکند....

 

 

*****************************

     

تقریبا چهارسال پیش اسفند ۹۸، نزدیک انتخابات شورای اسلامی خبر رسید که اولین ویروس کرونا در ایران شناسایی شد .

 و خیلی زود مدارس و دانشگاه ها و ادرات .... تعطیل شدند وشهر ها قرنطینه شدند . ترس وحشت جهان را فرا گرفته بود و کشورها در حال تلاش برای جلوگیری از شیوع بیشتر این بیماری بودند .

 روز های سختی بود. هر روز آمار فوتی ها و مبتلایان افزایش می یافت. و ترس جوامع را فرا گرفته بود .

 پزشکان به دنبال درمان این بیماری بودند و دانشمندان به دنبال یافتن واکسنی برای ایمنی در برابر این ویروس نا شناخته.

و بعد از دوسال این بیماری شکست خورد .

  نوشته های بالا خاطراتی است که از کرونا داریم. ولی آیا واقعا اینطور بود؟

 این روزها هم ویروسی جدیدی آمده است و هر کسی که می بینید به ان مبتلا شده است .

 حتی سویه های جدیدی از کرونا، آنفولانزا، سرما خوردگی و... را داریم .آیا کرونا از قبل ضعیف تر شده است؟ یا بدن ما مقاوم تر شده است؟یا شایدم ترس ما از بین رفته است؟ 

 هر ساله تعدادی از افراد بخاطر سرماخوردگی یا انفولانزا جان خودشان را از میدهند. چرا این امار لحظه به لحظه اعلام نمی شود؟ تعدا کشته شدگان بر اثر سانحه تصادفی، یا بیماری قلبی، دیابت و... چرا این امارها لحظه به لحظه زیر نویس نمی شوند؟ و فقط سالی یک مرتبه و یا اینکه هر چند ماه یکبار گفته می شوند و خیلی از مواقع گفته نمی شوند.

 آیا واقعا کرونا به این مرگباری که به یاد داریم بود؟ یا فقط همه اینها ...

هرچه که بود ...

 این روزها ذهنم بسیار درگیره این موضوع است که چه اتفاقی افتاد.کرونا هنوز پا برجاست و روز به روز در حال تکامله ، ما ادم ها همان ادم ها هستیم بدون ماسک و الکل و دست کش . اگر بگوییم که از اثرات واکسن است، افرادی که هم واکسن نزده اند هنوز زنده هستند.

پس واقعیت چیست؟

 

 

************************

به آخرین نفس های امسال هم نزدیک می شویم

 و یکسال دیگر از عمرمم کم شده و بر تجربه ام افزوده شد .

  سالی که گذشت هم خوب بود و هم بد. هم غم داشت و هم شادی و هم سختی .

   با ادم های جدیدی آشنا شدم .

 چهره واقعی بعضی از ادم ها را دیدیم . 

 بعضی از ادم ها را از زندگیم حذف کردم 

بعضی ها را برای همیشه از دست دادم .

 و بعضی ها هم مرا حذف کردند .

 و تولد نوزادانی که خوشحالم کردند .

 و خبرهای خوبی که لبخند برلبم اوردند .

  خانواده برای ام ارزشمند تر شد .

  بخشیدن برای ام راحت تر شد .

 و با خود آشنا ترشدم.

 امسال خدارا بیشتر دیدیم، وعجز و ناتوانی خودم را.

و قدرت خواستن از اورا ‌.

  امسال هر گونه که بود گذشت....

 و امیدوارم که رنج ها و شادی هایش 

 نقشی مثبت برای آینده ام داشته باشند. 

 امیدوارم سال آینده سالی پر از خیر و برکت ، لبخند و شادی برای همه ی مردم باشد .

 

 

 

 

  • Bidar Bidar

نظرات  (۱)

  • حدیث ملاحسینی
  • زیبا نوشتین. 

    پاسخ:
    ممنون عزیزم 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی