خاموش روشن

نوشتن برای خواندن

خاموش روشن

نوشتن برای خواندن

۳ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

به نام خداوند بهار

 بهار فصل زنده شدن دوباره، وقتی سرما،شاخه های خشک و سفیدی برف همه جای طبیعت را فرا گرفته است، و باور کردی دیگر شروعی جدید در کار نیست بهار با امدنش حیات و امیدی دوباره را به ارمغان می اورد .

تکرار این فصل ها ، بهار، تابستان، پاییز و زمستان در هر سال انگار میخواهد به تو بگویید در هر لحظه ای از زندگی ات هستی نا امید یا مغرور نباش ، هیچ چیز پایدار نیست و جهان و زندگی در حال گردش است یا به بیان حافظ؛

یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور

 

کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور

 

ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن

 

وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

 

گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن

 

چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور

 

دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت

 

دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور

 

هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب

 

باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

 

ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد

 

چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

 

در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم

 

سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور

 

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

 

هیچ راهی نیست، کـ‌آن را نیست پایان، غم مخور

 

حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب

 

جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور

 

حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار

 

تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور

*******

بهار، با هوای خوب و تازه‌ای به زندگی ما رنگ و بویی جدید می‌بخشد. در این فصل، قطرات باران به زمین فرستاده می‌شوند تا طبیعت از خستگی خود رهایی یابد و روح ما نیز شاداب و زنده شود. زندگی همچون بهار، پر از زیبایی و بوی خوش است. همانند گل‌هایی که در این فصل از خاک سرد جان می‌گیرند، در روزهای ناامیدی نیز امید دوباره در دل ما شکوفا می‌شود.

عمر، همچون یک فصل بهاری است که با سرعت از دست ما گذر می‌کند و فقط خاطرات خوشایندی را به یاد ما می‌آورد.

زندگی کوتاهه....

 از این لحظات و ثانیه ها لذت ببریم.

 از لبخند غنچه گل و برگ سبز درختان ذوق زده بشویم .

 از آسمان آبی، ابر تپلی سفید ...

 از پروانه ها، کفشدوزک ها، زنبورها، مورچه ها....

از هوای گرم ....

 نور خورشید ...

از باد و باران ....

 از هر چیزی....

 همه چیز را با وجود به آغوش بکشیم انگار این اخرین بار است ...

که چشم هایمان می بیند ...

 گوش هایمان می شوند...

و پوستمان لمس می کند....

زنده ، زندگی کنیم...

 زنده باشیم قبل از اینکه بمیریم...

 

 

  • Bidar Bidar

"وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ "

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى‌ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ « ایه 60 سوره انعام»

 

و او کسى است که (روح) شمارا در شب (به هنگام خواب) مى‌گیرد و آنچه را در روز انجام مى‌دهید مى‌داند، سپس شما را از خواب برمى‌انگیزد تا مدّت معیّن (عمر شما) سپرى شود. عاقبت بازگشت شما به سوى اوست پس شما را به آنچه انجام مى‌دهید خبر مى‌دهد.

 

********** 

  وقتی بچه بودم و اتفاقی رخ میداد که باعث ناراحتی ام می شد با خودم می گفتم این خواب است و در واقعیت رخ نداده و اگر شب بخوابم و صبح بیدار بشوم هیچ کدام از این اتفاقات رخ نداده است

 ولی دریغا که این خواب ادامه دارد.

    

*************************

"متنی که خوانده نشد"

سلام امیدوارم که مثل  گرمای تابستان امسال ، قلب های شما هم پر از گرما و امید باشد.

متن زیر ،  یا دداشت پیشنهادی است که پارسال برای جشن فارق التحصیلی نوشته ام . 😁 ولی متاسفانه انتخاب نشد . و چون درد دلم بود خواستم حداقل یکبار خوانده شود .

  چهارسال پیش ۷ تیر ماه ،کنکور کارشناسی  ریاضی را داده و منتظر اعلام نتایج بودیم .
  زمانی که نتایج اعلام شد، عده‌ای خوشحال  بودیم و عده ای ناراحت .
شاید خیلی از ما ها هدفی نداشتیم وحتی شاید هم علاقه ، ولی جبر زمانه (که امان از جبرکه چه در زندگی باشد و چه در ریاضی آدمی را پیر می کند )مارا وادار کرد که در این مسیر قدم بگذاریم .
 در همان روز اول اساتید محترم آب پاکی بر روی دستان ما ریخته و فرمودند شما تا ترم ۸ نصف بیشتر تان انصراف می‌دهید . همان دلخوشی  مدرک گرفتن را هم که داشتیم  از ما گرفته اند. انگار یکی یکی  یکدیگر به چالش آب سرد دعوت می کردند و با حرف هایشان آب سرد را بر سرما دانشجویان می ریختند و این سردی و نا امیدی به استخوان های ما نفوذ می‌کرد شاید آنها می‌خواستند مارا به درس خواندن تشویش کنند ولی در عمل مانند  آن دانشمندی بودن که به دنبال ساختن قوی ترن چسب بود ولی در آخر خروجی تحقیقاتش  ضعیف ترین چسب بود .
 از آن دوران  از کلاس ها بگوییم. از کلاس های که در ترم اول  یک ساعت و نیم بود و هرچه به ترم بالاتر می رفت بر این دوساعت اضافه می شد.از صندلی های چوبی که بعد از یکساعت به صندلی شکنجه تبدیل می شد. از ماژیک های که بعد از دو تخته نوشتن نفسشان بد می‌آمد و گاهی هم بعضی هایشان آه در نفس نداشتند ولی اساتید  دل دور انداختن آنهارا نداشتند .
 از فرض می کنیم ها تا بدیهی ترین ها اساتید می گفتند و مایی که جا مانده ایم و نوشته ها برایمان خطی میخی میشد و از کناری می پرسیدم شما فهمیدی؟ و آن هم درجواب می گفت نه وخوشحال می‌شدیم که فقط من نیستم که نفهمیدم و مشکل از جایی دیگر است .
 حال درد این نفهمید ن ها می ماند برای شب امتحان ( وای از آن شب امتحان )
 تا اینکه کرونا آمد ‌ و ما خوش حال از اینکه حداکثر تا بعد عید تعطیل هستیم ولی امان که این به دوسال بعد از عید رسید . از مجازی ها نگوییم.
 از وضع داغون اینترنت کشور تا مشکلات سامانه ال ام اس  که همگی یکبار حتما از این دو چوب خورده ایم .
 از سختگیری  های اساتید و تمرین ها.
  ومباحث درسی که اساتید  در ۴ جلسه حضوری درس می‌دادند و الان همه را در یک جلسه سر بسته می گفتند و ما می ماندیم و جزوه و کلاس ضبط شده و یک راه ارتباطی با استاد که بعضی اساتید آن راهم نداشتند .
  آه از زمان کم امتحانت به بهانه تقلب ،و حرف های اساتید درمورد آن. که تمام رمغ آدمی را بعد از آن همه درس خواندن در آن‌ شرایط از آدمی می گرفت .
 ولی یاد کلاس های مجازی بخیر که . که کلاس ۷.۵ صبح در رختخواب  گذرانده و در بین خواب و بیداری یکدفعه صدای استاد که در حال گفتن خانم .... یا آقای ...چرتمان را پاره می کرد .
  از اصرار اساتید  برای وصل کردن میکروفون ، در حالی که موقعیت نبود .
  و این ترم که بعد از دوسال حضوری شد و ما اساتید را در مجازی با آنها کلاس داشتیم را  ملاقات کرده و کاملا با تصورات ما متفاوت بودند حتی بعضی اساتید با عکس سامانه خود هم متفاوت اند .
 بعد از دوسال   دوباره کلاس ها برگذار شد و بچه ها هیچ کدام تغییر نکرده بودند و فقط در این مجازی ها از تعدادمان کاسته شده بود .

 

**************************************

"زندگی کوتاه است"

 خداوند متعال در آیه ۲۴ سوره یونس چنین فرموده است: «اِنَّما مَثَلُ الْحَیوةِ الدُّنْیا کَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّی اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتیها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْنَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ».

 

مَثَل زندگی دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که در پی آن، گیاهانِ [گوناگون] زمین - که مردم و چهارپایان از آن می خورند - می روید؛ تا زمانی که زمین زیبایی خود را یافته، آراسته می گردد و اهلِ آن مطمئن می شوند که می توانند از آن بهره مند گردند؛ [ناگهان] فرمان ما، شب هنگام یا در روز، [برای نابودی آن] فرا می رسد؛ [سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم؛] و آن چنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز [چنین کشتزاری] نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که می اندیشند، شرح می دهیم.

*********

 دوران کرونا ، آخرهای  کلاس، صدای استاد را بغضی گرفت و گفتند التماس دعا  و یکباره بغضشون شکست .

 همه ما  آن روز کنجکاو بودیم که چه اتفاقی افتاده و حدس میزدیم شاید یکی از نزدیکشان کرونا گرفتند و حالشون وخیمه .

گذشت، کرونا تمام شد و من در همان دانشگاه  در مقطع ارشد شروع به تحصیل کردم  و با همان استاد کلاس داشتم . 

 آخر  یکی از کلاس ها، درمورد کرونا و سختی شرایط حرف  میزدیم که استاد گفتند برای ماهم سخت بود بخصوص برای من، که مشکل داشتم و بچه ها پرسیدند چه مشکلی؟ استاد گفتند؛ دخترم سرطان داشتند  ولی الان خدا راشکر خوبند.

ترم گذشته که دوباره با ایشان کلاس داشتیم، یک روز حالشون خیلی بد بود، بچه ها پرسیدند استاد حالتون خوبه؟ گفتند نه برای ام دعا کنید.

 جلسه بعد بچه ها پرسیدند استاد اتفاقی افتاده که گفتند دخترم دوباره سرطانش برگشته.

 از خدای شکر گفتن استاد به خاطر حال خوب دخترشون  ۱۰ ماه گذشته است 

   و خبر بازگشت بیماری ۲ماه و ۲۶روز گذشته است.

 و متاسفانه امروز خبر فوت دخترشون را در کانال دانشگاه دیدم ومتاثرشدم.

امیدوارم که خداوند به خانوادشون صبر بده و تحمل این داغ را برایشون آسون کند.

چه زود زمان میگذرد ....

  و چه فاصله غم و شادی کوتاهه....

 برای شادی روحشون صلوات بفرستید

 

*****************************

"الدنیا ضُحْکَةُ مُستَعبِرٍ "

عنه علیه السلام : الدنیا ضُحْکَةُ مُستَعبِرٍ .

امام على علیه السلام : دنیا، مضحکه اى گریه انگیز است .

.......

  دنیا صحنه ای نمایش پر از رنگ و لعاب است ...

  نمایشی که در راس ان عده ای در حال رقص و خوشگذرانی و به پایین دست نگاه می کنند .

 بعد از آنها گروهی هستند که در حال خوردن ولذت بردن که بر پشت آنها رقاصان سوارند .

 بعد از آن عده ای هستند بازهم در حال خوردن ولی بی لذت که آنان صندلی اند برای گروه خورنده ی با لذت.

 عده ای در حال تلاش برای رسیدن به هدف  بی هدف هستند  و انان زیر پای خورنده ی بی لذت اند .

 و عده ای هستند محتاج ، گم شده، و دردمند و انانلگد مال شده  زیرپای  هدف بی هدف اند.

 و در پایین دست خون است....

 خون 

 و خون 

 خون 

 و خون 

و چه مضحکه است این صحنه نمایش.

 

***********************************************

 "برف"

امروز 

 از صبح تا الان ، برف میبارد .

ولی زمین سفید نشد ...

برف روی زمین ننشست ....

  داستان این برف و زمین مانند محبت و ادم هاست ...‌

 محبت هست...

 فراوانم هست ....

 ولی به دل نمی شیند ....

 برفی که  لباس سفید به زمین نمی پوشاند...

  برفی که زمین را سیراب می کند ولی  فرقی با باران ندارد...

 محبت و ادم هم همینطوره ...

 سیراب می کنه ولی با بقیه فرقی نداره ...

 قشنگی نداره...

 بیچاره آنکه محبتش رنگی ندارد .....

 

 

*******************

من از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

 سهراب سپهری 

*************

بسم الله الرحمن الرحیم .
خداوندا از زمانی که انسان را خلق کردی وانسان درنوع خود دچار آسیب رساندن به دیگری شد روح انسان دچارآسیب شد واز آن جا که به او اختیار فرمودی در نوع خودش تو بیشتر نگران شدی وهر روز با مسئله ای تازه روبه  گشتی.وهرچه دنیا را وسعت دادی خشم .حرص آز وطمع وسعت گرفت وچیزی به نام (پول )درمیان بشر به وجود آمد که برایش خون ها ریخته شد .جنگ ها به وجود آمد .وخانه هایی بی خانمان شدند.زن های بی سرپرست آهشان به آسمان رفت ویتیمان خونابه .به عصری رسیده ایم که نه میشود مومن را با حرفایش تشخیص داد نه با اعمالش پول ومنفعت که به میدان می آید منافق که هم می آید وسط دیو دوسر هم که می آید وسط حرام خوار که هم می آید وسط با او هستند .خداوندا هرجا اشکی درآوردیم .خطایی کردیم .باکسی در گناهی هم دست وپیمان شدیم درهر خطایی وگناهی روز جزا همان گونه که بر این زمین بندگانت بر آدمیان ظلم روا داشتند .دروغ گفتند .پنهان کاری کردند .مال حرام خوردند .دزدی کردند .فریب دادند .برای منفعت خود منفعت دیگران پوشیدند ودیگران را خر پنداشتند وتوسکوت کردی.شاغل بودیم برای دستمزدمان اعتراض کردیم گفتند گفتند بیش از این حقتان نیست.کار را با صداقت واحترام انجام دادیم خرده ای گرفتند .راه درست رفتیم نساخت آن ها را واکنون که دراین صفحه ی بسته ی هستیم کارهایی انجام میشود پشت پرده که باچشم بسته هم میشود دید ولی به خاطر منفعت خویش بینایان نابینا میشوند به خاطر منافع خویش وهرآن چه آنان را آگاه میکنی گویی پرده ای سیاه بر چشمانشان کشیده شده وجز منافع ومنفعت خویش را نمیبینند .خداوندا همان گونه که اینان به نظر خود وبه عقل با عدالت باما رفتارکردند روز قیامت با آنان با تمام موجودات هستی باعدالت رفتار کن تا آدمیان قلبشان آرام گیرد ومن این کلمات را هر روز با خود مرور میکنم تا بدانم که تو قهار هستی و به وقت خود پاسخگوی تمام اعمال موجودات وذرات عالم هستی ای
آرامش من باتو ❤️
افسوس که نان پخته خامان دارند .
اسباب تمام ناتمامان دارند.
آنان که به بندگی نمی ارزیدند
امروز کنیزان وغلامان دارند
شیخ بهایی

  • Bidar Bidar

 گاهی...

 بغضی گلوییم را فشار میدهد .

 و فریادی که از درون گوش هایم را کر میکند و صدایی که هر روز رو به خاموشی میرود .

چشم هایی که هر روز کم نور تر می شود.

 و دنیایی که هرچه بر رنگ و لعابش افزوده تر میشود  همچوخمیر بازی های کودکیمان به رنگ خاکستری در می اید.

 دوست داشتن ، عشق ورزیدن ، محبت کردن ، مهربان بودن و خیلی از  خصلت های  انسانی دیگر ، در روز های  مد و ترند ، کهنه و دمده شده اند. 

 افکار ادم ها با ظاهر پیشرفته شان هم خوانی ندارد و ظاهر و بدن ادم امروزی چغر و بدشکل  است .

  گاهی چنان در پیله خود فرو می روند  یادشان میرود که باید از این مرحله نیز عبور کنند و در پیله خود خفه میشوند.

 علارغم پیشرفت علم ، ادمی در جهالت به سر میبرد‌ جهالت جدیدی به اسم دانستن و ادعای توانستن . 

 رهاشدن  از این جهالت سخت است زیرا اولین قدم رهایی ،دانستن این است که هیچ نمیدانی و در حالی که تو در جهالت دانستن هستی چگونه  خواهی دانست که نمیدانی؟!

**************

از صدای گذر آب چنان فهمیدم

تندتر از آب روان، عمر گران میگذرد

زندگی را نفسی ، ارزش غم خوردن نیست

آنقدر سیر بخند ، که ندانی غم چیست

                             ************

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند

زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ

زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز

زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز

زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست

زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است

زندگی مثل زمان در گذر است

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

             ***************

سال اول دبیرستان که بودیم، آن زمان که تازه چشمه ی شور و هیجان جوانی در وجودمان شروع به جوشیدن کرده بود. یک بیت شعر ورد زبان همه بچه های کلاس شده بود . درس داشتیم و نداشتیم، خوشحال بودیم یا ناراحت ، قهر بود یاآشتی بچه ها همیشه این شعررا میخوانند

 زندگی اب روانیست روان می گذرد

 تند تر از اب روان ، عمر گران می گذرد

  از روی عادت ،این شعررا با خودم زمزمه میکردم که به ذهنم رسید که یک جست و جوی در اینترنت کنم و شعر کامل این بیت که سال هاست درحال خواندن آن هستم را پیدا کنم . ولی هرچه جستجو کردم شعری با این بیت پیدا نکردم ، یا شعری با چنین بیتی وجود دارد و یا اینکه سرقت ادبی بچه ها از دو شعر بالا بوده است . 

ولی هر کدام بوده باشد وقتی به خاطرات گذشته فکر میکنم این بیت برای من قابل لمس تر می شود .

 دلتون شاد 

***************

 

هیچ جا تا هدف آرام نگیرد چون تیر

 

هرکه را جاذبه شوق عنانگیر شود

*******

 مدتی است که به گذشته فکر می کنم . به دورانی که  پا به دبیرستان گذاشتم، سال اول دبیرستان دورانی که  بدنبال بهترین  انتخاب بودم. انتخاب رشته تحصیلی . 

 و به روز های که تصمیم گرفتم ریاضی بخوانم .

چون معتقد بودم دنیا بر اساس ریاضیات پایه گذاری شده و اگر من  بر ریاضیات مسلط شوم میتوانم دنیا را بشناسمو  می توانم خدارا هم بشناسم .

 ولی الان بعد از ۸ سوال، سوالی که از خودم دارم این است که آیا به خدا رسیدی؟

در بین این معادلات،اعداد، قضایا و لم ها و اثبات ها خدارا دیدی؟

 آیا به درکی درستی از زندگی رسیدی؟

 و یا نه  فقط خواندی، امتحان دادی، و نمره گرفتی . تا به مقطع بالاتر بری؟!

نمی دانم جواب خودم را چگونه بدهم. من با ۸ سال  پیش خود متفاوت ام ، بزرگتر شده ام و شاید هم فهمیده تر ولی نمی توانم  این را فقط  بخاطر ریاضی خواندن و تحصیلات بدانم چون اگر اینها هم نبود از راه های دیگری بزرگ می شدم مسئله ی الان این است که  نرخ همگرائی  به آگاهی، در این مسیری که پا گذاشته ام به چه صورت است؟ آیا باید این راه را ادامه بدهم  و یا نه بدنبال راه بهتری بروم . درزندگی تغییر متغییر ایجاد کنم  یا بعد و فضا را تغییر دهم ؟

چگونه مطمئن بشوم که  راه جدید  بهتر است؟

 کاش می شد زندگی را روی کاغذ پیاده کرد. 

 معادله ای نوشت و ان را  از روش های مختلف حل کرد و بهترین را انتخاب کرد.

ولی....

بیخیال به قول یکی از اساتید راه های رسیدن به خدا زیاده

امیدورام که هر راهی که میروم به خدا برسه.

 یاعلی

 

 

 

************

سلام .

 دیروز که داشتم از  دانشگاه می امدم پشت یک مینی بوس جمله ای نوشته بود. به نظرم  خیلی پر مفهوم بود.

"تا امید هست چرا آرزو...."

 اگر شما هم جمله های دید که به نظرتون جالب بود . خوشحال می شوم به اشتراک بگذارید 

 

**************

  

این ذات ادمیست یا دیوانگی آن 

 گاهی کسی را دوست می دارد و وی را محبت  ورزد 

که دشمن اوست ....

و گاهی کسی را که او را دوست و محبت دارد چنان کند

که حتی دشمن راهم روانیست....

هرچه هست سخت است 

 برای کسی که محبت دارد 

ویا نه

 شاید این مجازات خدا گونه است 

 همانطور که خدا بنده ی خویش دوست  می دارد و محبت کند وی را

 آدمی قافل است وعشق و محبت دگری در سینه دارد

 و آن محبت ببیند و یاد از آن خدای نکند 

 خدای نیز وی  به این درد مبتلا گرداند.

شاید هم.....

 

 

 

***************

بو و رنگ خاک،

 نم باران،

بوی با بونه و ریحان

بوی درخت و کاج 

 بوی غذای مادر و نون در تنور 

 بوی تازگی و نو بودن 

 بوی عید و عیدی 

 بوی یلدا و لبو 

 بوی رفقات و دوستی 

بوی مهربانی و عشق 

و بو و رنگ زندگی

 جان باختند

 بوی دود

و اب سیاه باران کف جوی 

بوی خاک گل ها دروغین 

بوی خشکسالی 

بوی مطبخ خاموش

بوی کهنگی در حال تازگی

بوی بی تفاوتی ، بی حوصلگی و فاصله 

بوی نامردی و زرنگی

بوی دشمنی و نارفیق بودن 

بوی مرگ 

 هر روز متولد میشوند .

 به کجا چنین شتابانیم ...

کمی آرام تر ...

  از نفس های آخر زندگی...

از آخرین رنگ و بو ها ...

 لذت ببریم....

قبل از آنکه به زیر خروار ها

 دود و خاکستر روند ....

 وجز افسانه ...

چیزی نماند ..

 

***********

 به هرچیزی در زندگی خندیدم...

 به غم ....

 به تنفر....

 به حسرت....

 به سرزنش ها....

 به ترس....

 به از دست دادن ها...

 و گاهی هم در شادی ها....

 سرخوش یا اجتماعی نبودم ....

 فقط خنده مانعی برای  اشک  و مهر سکوت بر دهان بود ...

 حال برای هر  چیز و کسی  گریه می کنم ...

 جز خودمم...

  شبیه دختر بچه ای شده ام که بغض خود را نگه داشته ..... 

 منتظره است یک نفر  صدایش بزند و آغوش برایش باز کند...

 تا اشک هایش جاری شود ...

 گاهی احساس می کنم نفسم دیگر بالا نمی آید....

  ولی نمی شکند ....

 این بغض ...

نمی شکند....

 

 

*****************************

     

تقریبا چهارسال پیش اسفند ۹۸، نزدیک انتخابات شورای اسلامی خبر رسید که اولین ویروس کرونا در ایران شناسایی شد .

 و خیلی زود مدارس و دانشگاه ها و ادرات .... تعطیل شدند وشهر ها قرنطینه شدند . ترس وحشت جهان را فرا گرفته بود و کشورها در حال تلاش برای جلوگیری از شیوع بیشتر این بیماری بودند .

 روز های سختی بود. هر روز آمار فوتی ها و مبتلایان افزایش می یافت. و ترس جوامع را فرا گرفته بود .

 پزشکان به دنبال درمان این بیماری بودند و دانشمندان به دنبال یافتن واکسنی برای ایمنی در برابر این ویروس نا شناخته.

و بعد از دوسال این بیماری شکست خورد .

  نوشته های بالا خاطراتی است که از کرونا داریم. ولی آیا واقعا اینطور بود؟

 این روزها هم ویروسی جدیدی آمده است و هر کسی که می بینید به ان مبتلا شده است .

 حتی سویه های جدیدی از کرونا، آنفولانزا، سرما خوردگی و... را داریم .آیا کرونا از قبل ضعیف تر شده است؟ یا بدن ما مقاوم تر شده است؟یا شایدم ترس ما از بین رفته است؟ 

 هر ساله تعدادی از افراد بخاطر سرماخوردگی یا انفولانزا جان خودشان را از میدهند. چرا این امار لحظه به لحظه اعلام نمی شود؟ تعدا کشته شدگان بر اثر سانحه تصادفی، یا بیماری قلبی، دیابت و... چرا این امارها لحظه به لحظه زیر نویس نمی شوند؟ و فقط سالی یک مرتبه و یا اینکه هر چند ماه یکبار گفته می شوند و خیلی از مواقع گفته نمی شوند.

 آیا واقعا کرونا به این مرگباری که به یاد داریم بود؟ یا فقط همه اینها ...

هرچه که بود ...

 این روزها ذهنم بسیار درگیره این موضوع است که چه اتفاقی افتاد.کرونا هنوز پا برجاست و روز به روز در حال تکامله ، ما ادم ها همان ادم ها هستیم بدون ماسک و الکل و دست کش . اگر بگوییم که از اثرات واکسن است، افرادی که هم واکسن نزده اند هنوز زنده هستند.

پس واقعیت چیست؟

 

 

************************

به آخرین نفس های امسال هم نزدیک می شویم

 و یکسال دیگر از عمرمم کم شده و بر تجربه ام افزوده شد .

  سالی که گذشت هم خوب بود و هم بد. هم غم داشت و هم شادی و هم سختی .

   با ادم های جدیدی آشنا شدم .

 چهره واقعی بعضی از ادم ها را دیدیم . 

 بعضی از ادم ها را از زندگیم حذف کردم 

بعضی ها را برای همیشه از دست دادم .

 و بعضی ها هم مرا حذف کردند .

 و تولد نوزادانی که خوشحالم کردند .

 و خبرهای خوبی که لبخند برلبم اوردند .

  خانواده برای ام ارزشمند تر شد .

  بخشیدن برای ام راحت تر شد .

 و با خود آشنا ترشدم.

 امسال خدارا بیشتر دیدیم، وعجز و ناتوانی خودم را.

و قدرت خواستن از اورا ‌.

  امسال هر گونه که بود گذشت....

 و امیدوارم که رنج ها و شادی هایش 

 نقشی مثبت برای آینده ام داشته باشند. 

 امیدوارم سال آینده سالی پر از خیر و برکت ، لبخند و شادی برای همه ی مردم باشد .

 

 

 

 

  • Bidar Bidar